0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 25 فروردین 1396  9:15 AM

زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت ، دچار سرطان کلیوی شد،
بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد،

هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش  برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد.

این امر توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید:
مادر جان چرا به آنها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟

مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد،
این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!!

گویند شیطان بعد از شنیدن این حرف در گوشه ی مجلس به خودزنی، گریه و استغفار و در آخر، سر به بیابان همی نهاد...!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها