0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
سه شنبه 15 فروردین 1396  12:10 PM

  خانه ای در بهشت

💎فقیری در مسجد خوابیده بود. دچار قولنج شد و شکمش به شدت درد میکـرد. تـا آنجـا کـه از
درد مینالید و به زمین میغلطید. فریاد میکرد و هر کار می کرد تا بادی از او صادر شود تـا کمی راحت بشود افاقه نمیکرد. تا آخر که دسـت بـه دعـا برداشـته بـود و دایـم مـیگفـت:  
خدایا! بادی برسان! خدایا! گوزی برسان.  
چون نزدیک صبح شد حالش بهتر نشد و تقریباً در حـال مـرگ بـود. دوسـتانش هـم ایـستاده
بودند و شاهد مرگ او بودند. فقیر دایماً دعا میکرد و میگفـت: خـدایا مـرا از جهـنم نجـات
بده، خدایا بهشت را نصیب من کن، خدایا به من خانهای در بهشت بده.  
رفیقی که همانجا شاهد بود، گفت : مرد حسابی! تو از خدا گوز خواستی به تو نداد، چطور به تو
بهشت میدهد؟

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها