0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

رفاقت
پنج شنبه 3 فروردین 1396  7:38 PM

روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است ،

گنجشک  از او پرسید برای چه گریه میکنی؟

 گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم...

 گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید...

 وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..

 به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟

 گفت خودم هم ناراحتم
 ولی چکار کنم ذاتم اینه...!!

 حکایت بعضی از ما آدمهاست......

از دست رفیقان عقرب صفت...
هم نشینی با مارم آرزوست...

مراقب رفاقتهایمان باشیم

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya ehsan007060
دسترسی سریع به انجمن ها