0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

مکه
پنج شنبه 3 فروردین 1396  3:45 PM

به مکه که رفتم،
خيال ميکردم ديگر تمام گناهانم پاک شده است، غافل از اينکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هايم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود!...
درمکه ديدم خدا چند ساليست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خويش ميگردند!...
در مکه ديدم هيچ انساني به فکر فقير دوره گرد نيست، دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خويش را بزدايد، غافل از اينکه آن دوره گرد، خود خدا بود!...
درمکه ديدم خدا نيست و چقدر بايد دوباره راه طولاني را طي کنم تا به خانه خويش برگردم! درهمان نماز ساده خويش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم!
آري شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه اي است که خدايي در آن نيست...

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya farnaz_s ehsan007060
دسترسی سریع به انجمن ها