0

شهيد عباس بابايي و مديريت ..

 
tmnttnmt
tmnttnmt
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 171
محل سکونت : تهران

شهيد عباس بابايي و مديريت ..
شنبه 21 اسفند 1395  2:43 AM

يكي از دوستان شهيد بابايي مي­گويد: در دوران تحصيل در آمريكا روزي در بولتن خبري پايگاه «ريس» كه هر هفته منتشر مي­شد، مطلبي نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب اين بود: « دانشجو بابايي ساعت 2 نيمه شب مي دود تا شيطان را از خود دور كند.» من و بابايي هم اتاق بوديم . ماجراي خبر بولتن را از او پرسيدم. او گفت: چند شب پيش بي خوابي به سرم زده بود .رفتم ميدان چمن و شروع كردم به دويدن. از قضا كلنل باكستر فرمانده پايگاه با همسرش مرا ديدند و شگفت زده شدند . كلنل ماشين را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم . او گفت در اين وقت شب براي چه مي دوي؟ گفتم : خوابم نمي آمد خواستم كمي ورزش كنم تا خسته شوم .گويا توضيح من براي كلنل قابل قبول نبود او اصرار كرد تا واقعيت را برايش بگويم . به او گفتم مسائلي در اطراف من مي گذرد كه گاهي موجب مي شود شيطان با وسوسه هايش مرا به گناه بكشاند ودر دين ما توصيه شده كه در چنين مواقعي بدويم يا دوش آب سرد بگيريم. آن دو با شنيدن حرفهاي من تا دقايقي مي خنديدند ، زيرا با ذهنيتي كه نسبت به مسائل جنسي داشتند نمي توانستند رفتار مرا درك كنند.

آقاي قرائتي شهيد بابايي را الگوي جوانان اين دوره معرفي مي­كنند و تشويق مي­كنند خاطرات اين شهيد را بخوانند وي مي­گويد: خدا شهيد بابايى را رحمت كند. ايشان دانشجو بود و در آمريكا درس مى‏خواند. سياست آمريكا اين بود كه يك بچه‏ى ايرانى را با يك بچه آمريكايى در يك اتاق بكنند. مى‏گفتند: براى اينكه زبان انگليسى را خوب ياد بگيرند، اين كار را مى‏كنيم. اما هدفشان اين بود كه فرهنگ ايرانى پيروز نشود. يك روز يكى از دوستان شهيد بابايى مى‏گفت: در اتاق شهيد بابايى رفتم و ديدم كه ايشان يك طناب بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته‏اى؟ گفت: اين آمريكايى به ديوار عكس‏هاى سكسى مى‏زند و شراب هم مى‏خورد. من هم نمى‏خواهم آن عكس‏ها را ببينم. ممكن است ديدن اين عكس‏ها در روح من تأثير بگذارد. من به خاطر همين با پارچه بين خودم و او را جدا كرده‏ام.

تشکرات از این پست
nezarat_ravabet ravabet_rasekhoon
دسترسی سریع به انجمن ها