پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395 2:19 PM
با رالها! ای قادر متعال! قدر ما را به خودمان بشناسان چه: "من عرف نفسه، فقد عرف ربه."
هر یک از ما خود مسیح عالمیم ... هر الم را در کف خود مر حمیم
خداوندا! مسلمانی را ارازانیمان بدار تا شاهد باشیم بر عظمت و قدرتت در هستی و اینگونه آگاهمان گردانی به کتاب مبینت چه: "ذلک الکتاب لا ریب فیه، هدی للمتقین." اگر این توفیق اعطایمان کنی، بسته زیور را هم نمی خواهم:
ز می بنیوش و دل در شاهدی بند ... که حسنش بسته زیور نباشد
خدایا! سلول به سلول وجودم تو را می خواند. پر از فغان و غوغایت هستم. در فعالیت و رقصانم تا خلقتت را دریابم. شکر وجودیت را نصیبم کن تا لحظه لحظه از این رقص، فیضی برم:
هر ذره پر از فغان و غوغاست ... اما چه کند زبان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا ... جز رقص دگر بیان ندارد
پروردگارا! با نقبی به اندیشه ای:"دو چیز در زندگیم مرا مفتون می کند، آبی آسمان که می بینم و می دانم که نیست؛ و وجود ابدی و ازلیت که نمی بینم و می دانم که هست.":
جز خیالی، چشم تو هرگز نبیند از جهان ... از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید
اینگونه خواهم توانست که کم کم خود را بشناسم و ببینم که جنگ هفتاد و دومل بهانه ای بیش نیست:
جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه ... چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
کمکم کن تا از قفس وجودی خویشتن رها شوم و با وانهادن این عادت غلط ذهنی ام که فقط به من و با علم خودم می اندیشم، به دیگران و با علم لدنی تو بیاندیشم و با دعوت آنها به بزرگترین فریضه ات، صلاه، در راه صلح با وجوه کثیره ات گام بردارم:
تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی ... در میان جان تو، گنجی نهان آید پدید
الهی! مطرب عشاق! سازت بنواز و سازم کن و اسم اعظمت را آشکارم کن:
کان فسون و اسم اعظم را که من ... بر کر و بر کور خواندم شد حسن
بر تن مرده بخواندم گشت حی ... بر سر لا شی بخواندم گشت شی
خدایا وجودم را در نظرم بی مقدار ساز تا خودپرستی و منیتم از بین برود و به کنه خلقتت پی برم. چون تا من و علمم در میان است، تویی در کار نخواهد بود:
نبینی زان میان طرفی کمروار ... اگر خود را ببینی در میانه
پس خدایا!
نهادم عقل را ره توشه از می ... ز شهر هستیش کردم روانه
الهی! می ای ده از خم وحدتت تا در ساغر جان ریزم:
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی ... تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
زاهدی به میخانه، سرخ رو، ز، می دیدم ... گفتمش مبارک باد، بر تو این مسلمانی
ای ربّ عظیم! مددی فرست تا دردهایم درمان شود و بی درد جسمانی ام، برسم به ساحت روحانی ات؛ چه:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید ... دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
اینگونه هلهله سر خواهم داد:
چنان مستم، چنان مستم من امشب ... که از چنبر برون جستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل ... برون شو کز تو وارستم من امشب
و فریاد خواهم زد:
باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم ... شاد آمدم، شاد آمدم، از جمله آزاد آمدم
ما را به چشم سَر مبین، ما را به چشم سِر ببین ... آنجا بیا ما را ببین، کاینجا سبکبار آمدم
"لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ "
بار پروردگارا! این آگاهی ات، می ناب الهی ات، شعور رحمانی ات، دستاویز استوارت را، روزیم کن تا زکاتت دهم از این روزی آسمانی. اما، خود که بی نیازی خدایا! پس من به که زکات دهم؟ توفیق بندگی ات عطایم گردان! تا باشیم دعاگوی همسفران راه عشق، نیازمندان روزی ات:
همه روزه روزه بودن، همه شب نماز کردن ... همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن ... دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابر، همه اعتکاف کردن ... ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن ... ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد ... که به روی نا امیدی، در بسته باز کردن
اما:
هر چه گویم عشق را شرح بیان ... چون به عشق آیم، خجل گردم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت ... شرح عشق و عاشقی، هم ، عشق گفت
پس خاموش می گردم و فقط دعا می کنم و طلب خیر از درگاهت می کنم تا روزی ات را بیش از پیش ارزانی ام داری ای بی نام همه جا حاضر و ای کسی که همه تویی و هیچ نیست "کل شیء هالک الا وجهه" :
چون برسی به کوی ما
خامشی است خوی ما
مردم بالا دست، چه صفائی دارند، چشمه هاشان جوشان ... .
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.