پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)
یک شنبه 10 بهمن 1395 7:32 PM
هلالِ يك شبه بر نيزه دلبري داري
به شهرِ كوفه ظهوري پيمبري داري
چقدر زخمي و خاكستري شدي پيداست
عجيب دردِ سر از نورِ سروري داري
طلوعِ مغربِ خون بي خبر كجا رفتي؟
در اين سه روزه نگفتي كه خواهري داري؟
چه ديده اند كه دست از تو بر نمي دارند؟
جز اين سرِ سرِ ني، چيزِ ديگري داري؟
خروش أمْ حَسِبَت كوچه كوچه را پُر كرد
چه بغضِ خسته اي و گريه آوري داري!
دلم هواي دمي روضه خوانيت كرده
اگر هنوز سرِ نيزه حنجري داري؟
دراين تجمع شادي و هلهله با من
براي سينه زدن خسته مادري داري
ز طاقِ گيسويت آياتِ نور مي ريزد
به دامنم تبعاتِ تنور مي ريزد