پاسخ به:اشعار شب یازده (شام غریبان)
شنبه 9 بهمن 1395 7:41 PM
اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه می آورد شویش
**
لحظه ها بي قرار و دلواپس
غصه هايش بدون حد مي شد
مرد او از سفر نيامده بود
شب هم از نيمه داشت رد مي شد
**
آسمان تار و تيره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمه ی شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولي
**
گفت خولي بگو چه آوردي
که چنين غرق تاب و تب شده ام
چيست سوغات تو که اينگونه
دل پريشان و جان به لب شده ام
**
گفت هر چند تحفه ی خولي
زر و سيم و طلا و درهم نيست
ولي اين بار گنجي آوردم
که نظيرش به هر دو عالم نيست
**
چيزي از ماجرا نمي دانست
چشمش اما اسير شيون بود
متحير شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
**
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سينه زد نشست و گريست
ناگهان ديد صحنه اي خونبار
آه اين سر، سر بريده ی کيست؟
**
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آيه هاي قرآن است
مي دهد عطر زمزم و کوثر
**
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رويش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلويش ـ
**
ـ بانويي قد خميده ، آشفته
که گرفته ست دست بر پهلو
ضجه که مي زند همه عالم
روضه خوان مي شود شبيه او
**
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پيمبرم و
اين سر غرق خون، حسين من است
**
گفت: دیدم میانه ی گودال
غرق خون بود پيکرش اي واي
پيش چشمان زينبم می رفت
بر سر نيزه ها سرش اي واي
**
با دو چشم ترش روایت کرد
يک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزه ها که بوسیدند
بوسه گاه نبي اکرم را
**
گفت از خيمه هاي آل الله
گفت از ماجرای غارت ها
گفت با چشم های خونبارش
از شروع همه مصیبت ها
**
آتشي که گرفت راه حرم
پيش از اين در مدينه برپا شد
پشت در که شکست بازويم
پاي دشمن به خيمه ها وا شد
**
اگر امروز روي دستانش
کُشتن شيرخواره ممکن شد
اين سه شعبه ز جنس ميخي بود
که سبب ساز قتل محسن شد
**
گفت غصه اگر چه بی پایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
یوسف رحیمی