انصاف علي عليه السلام
جمعه 17 دی 1389 12:00 AM
((شعبي)) مي گويد: من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم. اميرالمؤ منين عليه السلام را بر بالاي دو ظرف طلا و نقره ايستاده ديدم كه در دستش تازيانه اي كوچك بود، و مردم سخت جمع شده بودند و آنها را به وسيله تازيانه به عقب مي راند كه ازدحام مانع از تقسيم نشود. پس امام به سوي اموال برگشت ؛ و بين مردم تقسيم كرد به نوعي كه براي خودش هيچ چيز باقي نماند و دست خالي به منزلش بازگشت. من به منزل آمدم و به پدرم گفتم: امروز چيز عجيبي ديدم نمي دانم عمل اين شخص خوب بود يا بد؛ كه چيزي براي خو برنداشت ! پدرم گفت: او چه كسي بود؟ گفتم: اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه ديدم را برايش نقل كردم. پدرم از شنيدن انصاف و تقسيم علي عليه السلام به گريه افتاد و گفت: پسرم، تو بهترين كس از مردم را ديده اي. |
||
|
برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای ِ من، قلبی برای ِ انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.