0

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس
پنج شنبه 16 دی 1389  8:07 PM

 او در ميان ماست >ناصر سلطاني فر

 


 

 

 

نام خانوادگی:سلطاني فر

نام :ناصر

محل تولد :خوزستان/اهواز/

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :20 %


جانباز  ناصر  سلطاني فر

جانباز شيميايي كه روزگاري با گام‌هاي استوار مقابل آنان كه چشم طمع به آب و خاك اين مملكت داشتند، سينه سپر كرده بود، اينك كنج خانه افتاده و توان حركت ندارد. او را دراز كشيده بر رختخواب ( تشك بادي ) يافتيم. ناصر سلطاني‌فر از 16 سالگي در جبهه بوده و در گردان‌هاي الحديد، امام سجاد (ع)، ايثار، جعفر طيار و گردان حضرت رسول (ص) جزو رسته‌ي اطلاعات عمليات بوده است.
در اين رسته معمولاً افرادي كه از نظر دليري و شجاعت در رده‌ي بالايي باشند، قرار مي‌گيرند، چون كارشان گرفتن اطلاعات از دشمن است.
وي در علميات‌هاي مختلفي نظير والفجر مقدماتي، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاي 4 و 5، نصر 4، بيت‌المقدس 7 و ديگر عمليات‌ها شركت داشته؛ ضمن اين‌كه در مأموريت‌هاي پدافندي بسياري نيز شركت داشته است. در عمليات كربلاي 4 از ناحيه‌ي سر تركش خورد و شيميايي شد.
خيلي دوست داشتيم خاطرات اين جانباز را از زبان خودش مي‌شنيديم، اما آن چيزي‌كه اين گفت و گو را تا حدي متفاوت از ساير گفت و گوها مي‌كند، ناتواني ايشان از تمركز حواس بود؛ چون سلطاني‌فر هم‌اكنون علاوه بر اين كه مشكلات جانبازي و شيميايي را تحمل مي‌كند، از وجود تومور بدخيم در سر نيز رنج مي‌برد؛ به گونه‌اي‌كه به مرور زمان حواس خود را از دست داده و اختلال پيدا كرده است.
شايد روزها طول بكشد و جمله‌اي كه نشان‌دهنده‌ي درك از وضعيت فعلي‌اش باشد، به زبان نياورد. جملاتي كه ادا مي‌كند، معمولاً نشان از اختلال حواس او دارد. گه‌گاه كلماتي مي‌گويد و اسامي به زبان مي‌آورد كه به گذشته‌اش برمي‌گردد. او ما را نشناخت و سلام ما را نشنيد. سلطاني امروزه همراه با همسر و دو فرزندش در اهواز زندگي مي‌كند.
نسرين دهقان، همسر اين جانباز درباره‌ي وضعيت جسمي سلطاني‌فر مي‌گويد:‌ از سال 73 سردردهاي شديد داشت و مشكوك به ميگرن بود. همان سال سلطاني به همراه چند نفر از دوستانش به مشهد رفت. در راه از اتوبوس در حال حركت خود به بيرون پرت و شروع به دويدن كرد. آن‌قدر از خود بي‌خود شده بود و آن‌قدر در بيابان دويد كه به حالت بي‌هوش افتاد. دو روز در كما بود و پزشكان تشخيص وجود تومور مغزي دادند.
سال 74 ( يك سال بعد ) در تهران تحت عمل جراحي قرار گرفت و چون تومور جاي حساسي از مغز بود و امكان مرگ حين عمل و قطعي نخاع مي‌رفت، فقط مقداري از تومور برداشته شد. تا سال 80 مرتب تحت نظر پزشك بود. بعد از آن مدتي وقفه افتاد و پزشكان تهران از اين وقفه‌اي كه در درمانش به وجود آمده بود، شاكي شدند، چون بيماري دوباره عود كرده بود.
بعد از يكي دو سال، سلطاني از هر لحاظ و به تدريج از حالت طبيعي‌بودن درآمد، با وجود اين‌كه از قرص‌هاي ضدتشنّج استفاده مي‌كرد، روزي سه بار تشنّج مي‌كرد. تا سال گذشته كه حالش خيلي بد شد و از هر لحاظ كنترلش را از دست داد. شب‌ها نمي‌خوابيد، روزها براي خريد به بيرون مي‌رفت و دست‌خالي بر مي‌گشت. پزشكان دوباره خبر از عود كردن بيماري سلطاني دادند. بعد از انجام MRI متوجه پيشرفت تومور مغزي شديم.
ديگر پزشكان زير بار جراحي نمي‌رفتند، چون جراحي سختي بود. پزشكي از بيمارستان ميلاد تهران قبول كرد، جراحي را انجام دهد. عمل جراحي از 4 بعد از ظهر تا 11 شب طول كشيد. بعد از آن به نسبت، حالش خوب شد؛ اما دكتر گفت كه هيچ ضمانتي در خوب شدن اين فرد به شما نمي‌دهم چون فقط 80 درصد آن را برداشته‌ام. از برج 9 سال گذشته چون تومور دوباره عود كرد، تا حالا مشغول انجام شيمي‌درماني است.
مي‌گويند: شيميايي بودنش ربطي به بيماري‌اش ندارد. آن‌ها نمي‌دانند ما چه مي‌كشيم؟ اگر هر درصدي بخواهند اضافه كنند، فقط همان شيميايي بودن را اضافه مي‌كنند. ايشان مشكل ريه هم دارند. با مصرف دارو وضعيت ريه‌اش كنترل شده است. سلطاني اصلاً به دنبال كارهاي بنياد نمي‌رفت. مي‌گفت ما نيازي نداريم. 10 درصد بيشتر نداشت كه همان موقع مجروح شدن در جبهه و براي شيميايي شدن گرفته بود. بعد از كلي دوندگي اين 10 درصد را به 20 رسانديم. شهريورماه كه توانستيم در كميسيون شركتش بدهيم، گفتند يكي دو ماه طول مي‌كشد تا جوابش بيايد و درصد جانبازي‌اش مشخص شود.
سلطاني هنگام ازدواج سر درد داشت. يكي از دوستان كه از بچه‌هاي جنگ بود و در محله‌ي ما زندگي مي‌كرد، واسطه‌ي ازدواج ما شد. بعد از ازدواج هر احتمالي كه دكتر درباره‌ي بيماري‌اش مي‌داد، به ما نمي‌گفت. سلطاني هم آدم باروحيه‌اي بود و به كسي چيزي نمي‌گفت. از سال 80 فهميده بود كه تومور بدخيم دارد. اما آن‌قدر روحيه داشت، به هيچ كس چيزي نگفت.
هر از گاهي براي يك آن به خودش مي‌آيد و مي‌گويد: « كاش رفته بودم. خدايا خسته شدم. سلامتي چه‌قدر خوبه. »‌ البته با وقفه مي‌گويد. بيشتر اوقات هم كه خسته مي‌شود، "الله اكبر" مي‌گويد.
سلطاني در حال حاضر قادر به انجام هيچ كاري نيست؛ حتي شخصي‌ترين كارهايش را من انجام مي‌دهم. مواقعي كه حالش بد مي‌شود، حتي آب هم كه مي‌خورد، بالا مي‌آورد. با سرم زنده است. اگر زمان برگردد، دوباره با سلطاني ازدواج مي‌كنم، چون جداي از اين‌كه مشكلات دارند، بسيار خوب و مهربان و بامحبّت است. آدم وقتي با آن‌ها زندگي مي‌كند، دلش به حال مظلوميت آن‌ها مي‌سوزد.
تقريباً نزديك دو سال است كه ديگر حواسش سر جايش نيست. البته گه‌گاهي مي‌خواهد چيزهايي از خاطرات جبهه و جنگ تعريف كند، حتي مواقعي مي‌خواهد خوابش را تعريف كند، اما اولش را كه آغاز كرد، بعد يادش مي‌رود.

 منبع: خبرگزاري ايسنا  

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها