پاسخ به:اشعار شب عاشورا
شنبه 8 آبان 1395 12:17 AM
داداش زینب...
گردن گرفت داغ مرا شانه های اشــــک
خون می چکد زهر مژه ی من به جای اشک
دور از نگاه دختر تو، جای مادرم
کردم پس از نماز برایت دعای اشک
از بس نرفته خواب ز دلشوره، ریختم
امشب به زخم بستر چشمم دوای اشک
حالا که از ستاره پر است آسمان مان
دارد شب کویری خیمه هوای اشک
پیغمبرم شدی شب معراج رفتنت
انداختی به قامت پلکم عبای اشک
زانو نزن تو را به خدا پای بغض من
وا می شود به حلقه چشم تو پای اشک
کمتر محل به حنجره ی نیزه ها بده
دارد بلند می شود اینجا صدای اشک
بر گودی گلوی تو افتاد عــــاقبت
چشمم که می دوید فقط در قفای اشک
فردا غروب کار من و تو در آمده
پیش ازطلوع اشک تو قضای اشک
رضا دین پرور