0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم
جمعه 16 مهر 1395  7:16 PM

چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت

پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت

 

ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو

سُمّ فرس رسيد و دهان مرا گرفت

 

گويند بو كشيدن گل ، مرگ مؤمن است

بوي خوش دهان تو جان مرا گرفت

 

من سينه ام دُكانِ محبت فروشي است

آهن فروش ، از چه دُكان مرا گرفت؟

 

دشمن كه چشم ديدن ابروي من نداشت

سنگي رها نمود و كمان مرا گرفت

 

لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكي

موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

 

چون كندوي عسل بدنم رخنه رخنه است

اين نيش هاي نيزه توان مرا گرفت

 

گِل شد ز خاكِ سُمّ ِ فرس خونِ پيكرم

ريگ روان همه جريان مرا گرفت

 

معني ، ز پيرهاي سپاهِ جمل رسيد

هر چه رسيد و عمر جوان مرا گرفت

محمد سهرابي

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها