پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم
جمعه 16 مهر 1395 5:52 PM
یا قاسم ابن الحسن (ع)...
غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم
یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم
خیره شده تنها به سوی دشت و گودال
یک باره اصلا گفت وگویش ریخت برهم
کنکاش میکرد تا عمویش را ببیند
شمشیر امد جست و جویش ریخت بر هم
چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد
در فکر این است آبرویش ریخت بر هم
دیگر صدای ناله ی آقا نیامد
عمه گمانم که گلویش ریخت بر هم
دستش رها شد ناگهان از دست عمه
رفت بین گودال و سبویش ریخت برهم
گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است
او بین مقتل با عمویش ریخت بر هم
امیر علوی