پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم
جمعه 30 مهر 1395 11:30 PM
اشعار شب سوم محرم – مجید خانی
بابا مرا خولی به قصد کُشت میزد
این حرمله بر صورتم با مُشت میزد
یک بار بین دو حرامی گیر کردم
زجر از جلو میزد سنان از پُشت میزد
از بس لگد زد شمر پهلویم شکسته
از ضرب سنگین کنج ابرویم شکسته
از دست سنگین دستها دستم کبود است
مُشت عدو سنگین تر از ضرب عمود است
بابا اگر کرده وَرَم زیرِ دو چشمم
این یادگارِ مَردُم آل یهود است
بابا هر آنکس که رسید از رَه مرا زد
از پشت من را یک یهودی بی هوا زد
آیینه ی لبهای خندانم شکسته
خیلی دلِ زار و پریشانم شکسته
پهلو شکسته... پا شکسته... سر شکسته
مانند دندان تو دندانم شکسته
بر صورتم جای ردِ انگشت افتاد
دندان شیری اَم به ضرب مُشت افتاد
مانند زهرا مادرت قامت کمانم
در سومین سالِ بهارم در خزانم
دختر لطیف و استخوانش هم لطیف است
له شد به زیر دست و پاها استخوانم
قهر است گویا با لبانم خنده هایم…
از بس کُتَک خوردم شکسته دنده هایم
من دختر شاهم ولی رفتم اسارت
بعد از تو خیلی شد به من بابا جسارت
هم گوشواره، هم النگو، هم گُلِ سر
هم معجر و خلخال من رفته به غارت
خیمه گرفت آتش تمام پیکرم سوخت…
هم معجرم آتش گرفت و هم سرم سوخت
هر جا که آوَردم پدر اسم تو بر لب
سیلی و مشت از دشمنت خوردم مرتب
هر دفعه که می رفت بالا تازیانه
فورا سپر می شد برایم عمه زینب
دیگر برای عمه ام سربار هستم
خیلی برایش مایه ی آزار هستم
مو سوخته ، سنجاقِ مویم بود ای کاش
سیلی نه ، دست تو به رویم بود ای کاش
آن لحظه که حرف از کنیزی زد عدویت
گفتم به عمه که عمویم بود ای کاش
گفتم عمو چشم تو روشن ، چشم هیزی
می خواست ناموس تو را بهر کنیزی
مجید خانی