0

داستان هایی از بحارالانوار

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:داستان هایی از بحارالانوار
یک شنبه 3 مرداد 1395  9:23 AM

 جوان ارزشمند


مردي با خانواده خود سوار بر كشتي شد و به دريا سفر نمود. كشتي در وسط دريا در هم شكست جز همسر آن مرد تمام سرنشينان كشتي غرق شدند زن روي تخته پاره كشتي نشست و امواج ملايم دريا آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزيره اي رساند زن در ساحل پياده شد و بعد از پيمودن ناگهان خود را بالاي سر جواني ديد اتفاقا آن جوان راهزني بود كه از هيچ گناهي ترس و واهمه نداشت.
جوان ناگاه ديد كه بالاي سرش زني ايستاده سرش را بلند كرد. رو به زن كرد و گفت: تو جني يا انسان؟
زن پاسخ داد: از بني آدمم!
مرد بي حيا بدون آنكه سخني بگويد افكار خلافي در سر گذراند و چون خواست اقدامي صورت دهد، زن را سخت پريشان و لرزان ديد
راهزن گفت: اين قدر پريشان و لرزاني؟
زن با دست به سوي آسمان اشاره كرد و گفت: از او (خدا) مي ترسم.
مرد پرسيد: آيا تا بحال چنين كاري كرده اي؟
زن پاسخ داد: به خدا سوگند نه!
ترس و اضطراب زن در دل مرد بي باك اثر گذاشت راهزن گفت:
- تو كه تاكنون چنين كاري را نكرده اي و اكنون نيز من تو را مجبور مي كنم، اين گونه از خداي مي ترسي. به خدا قسم! كه من از تو به اين ترس و واهمه از خدا سزاوارترم.
راهزن اين سخن را گفت و بدون آنكه كار خلافي انجام دهد برخاست و توبه كرد و به سوي خانه اش به راه افتاد همين طور كه در حال پشيماني و اضطراب راه مي پيمود. ناگاه به راهبي مسيحي برخورد كرد و با يكديگر همراه و هم سفر شدند مقداري از راه را با هم رفتند. هوا بسيار داغ و سوزان بود و آفتاب به شدت بر سر آن دو نفر مي تابيد. راهب گفت:
جوان! دعا كن تا خدا سايه باني از ابر براي ما بفرستد تا از حرارت خورشيد آسوده شويم.
جوان با شرمندگي گفت: من عمل نيكويي در پيشگاه خدا ندارم تا جرأت درخواست چيزي از او داشته باشم.
عابد گفت: پس من دعا مي كنم، تو آمين بگو. جوان قبول كرد.
راهب دعا كرد و جوان آمين گفت: طولي نكشيد توده اي ابر آمد بالاي سرشان قرار گرفت و بر سر آن دو سايه انداخت هر دو زير سايه ابر مقدار زيادي راه رفتند تا بر سر دو راهي رسيدند و از يكديگر جدا شدند عابد به راهي رفت و جوان به راهي. راهب متوجه شد ابر بالاي سر جوان حركت مي كند. راهب او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اكنون معلوم شد تو بهتر از من هستي. دعاي من به خاطر آمين مستجاب شده. اكنون بگو ببين چه كار نيكي انجام داده اي كه در نزد خدا ارزشمندتر از عبادت چندين ساله من است جوان داستان خود را با آن زن تفصيلا نقل كرد. راهب پس از آگاهي از مطلب گفت: خداوند گناهان گذشته ات را به خاطر آن ترس آمرزيده مواظب آينده باش و خويشتن را بار ديگر به گناه آلوده مساز.

 

بحارالانوار جلد ۲


 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها