پاسخ به:داستان هایی از بحارالانوار
چهارشنبه 30 تیر 1395 3:20 PM
شكيبايي مادرانه
يكي از اصحاب بزرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله به نام ابوطلحه پسري داشت كه بسيار مورد محبت او بود. اتفاقا سخت بيمار شد. مادر آن پسر همين كه احساس كرد نزديك است بچه از دنيا برود ابوطلحه را به بهانه اي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد. پس از اينكه ابوطلحه از منزل خارج شد طولي نكشيد كه بچه از دنيا رفت. امّ سليم مادر، جسد فرزندش را در جامه اي پيچيد و در گوشه اتاق گذاشت و به اعضاي خانواده سفارش كرد كه به ابوطلحه خبر مرگ بچه را نگويند سپس غذاي مطبوعي تهيه نمود و خود را با عطر و وسايل آرايش آراست و براي پذيرايي شوهرش آماده شد.
هنگامي كه ابوطلحه به خانه آمد پرسيد: حال فرزندم چگونه است؟ زن گفت: استراحت كرده.
سپس ابوطلحه گفت: غذايي هست بخوريم؟ امّ سليم فوري برخاست و غذا را آورد پس از صرف غذا خود را در اختيار ابوطلحه گذاشت و با وي همبستر شد. در اين حين به وي گفت: اي ابوطلحه! اگر امانتي از كسي نزد ما باشد و آن را به صاحبش باز گردانيم، ناراحت مي شوي؟
ابوطلحه: سبحان الله! چرا ناراحت باشم. وظيفه ما همين است.
زن: در اين صورت به تو مي گويم پسرت از طرف خدا نزد ما امانت بود كه امروز او امانت خود را باز گرفت.
ابوطلحه بدون تغيير حال گفت: اكنون من به صبر شكيبايي از تو كه مادر او بودي سزاوارترم. آن گاه ابوطلحه از جا حركت كرد و غسل نمود و دو ركعت نماز خواند. پس از آن محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيد و داستان همسرش را به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله رساند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند در فرزند آينده تان به شما بركت دهد. سپس فرمود:
- سپاس خداي را كه در ميان امت من زني همانند زن بردبار بني اسرائيل قرار داد.
از حضرت سؤال شد شكيبايي آن زن چگونه بود؟
فرمود: در بني اسرائيل زني بود كه دو پسر داشت. شوهرش دستور داد براي مهمانان غذا تهيه كند غذا آماده شد و مهمانان آمدند بچه ها مشغول بازي بودند كه ناگهان هر دو به چاه افتادند زن نخواست آن مهماني به هم بخورد و مهمانان ناراحت شوند جنازه بچه ها را از چاه بيرون آورد و در پارچه اي پيچيد و در كنار اتاق گذاشت پس از رفتن مهمانها خود را آرايش كرد و براي همسرش آماده شد پس از فراغت از بستر، مرد پرسيد: بچه ها كجايند؟ زن گفت: اتاق ديگرند.
مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو كودك زنده شده و به سوي پدر دويدند زن كه اين منظره را ديد گفت:
- سبحان الله! به خدا سوگند اين دو كودك مرده بودند و خداوند به خاطر شكيبايي و صبر من آنها زنده كرد.
بحارالانوار جلد ۲
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.