0

زندگينامه حضرت ابراهيم (ع)

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگينامه حضرت ابراهيم (ع)
شنبه 26 تیر 1395  11:23 PM

 

سخن او را چنين قرآن مى‌آورد : «من‌ به‌ سوى پروردگارم‌ مهاجرت‌ مى‌كنم‌ ، كه‌ او صاحب‌ قدرت‌ و حكيم‌ است‌.»[25]
ابراهيم‌ (ع‌) و همراهان‌ خود به‌ سوى سرزمين‌ شام‌ كه‌ در آن‌ روزگار به‌ سرزمين‌ كنعان‌ معروف‌ بود رهسپار گشت‌ . وى مدت‌ اندكى را در آن‌ جا گذراند ، سپس‌ به‌ ناچار آن‌ جا را به‌ همراه‌ جمعى ازمردم‌ آن‌ ديار كه‌ بر اثر تنگناى شديد به‌ وقوع‌ پيوسته‌ بيم‌ آن‌ داشتند كه‌ حالت‌ قحط‌ و گرسنگى‌حاصل‌ شود ترك‌ نمود و به‌ مصر رهسپار شد . ولى باز آن‌ جا را به‌ همراه‌ همسرش‌ سارا و كنيز او كه‌نامش‌ هاجر بود ترك‌ كرد و به‌ فلسطين‌ مهاجرت‌ نمود . 
  ازدواج‌ حضرت‌ ابراهيم‌ (ع‌) با هاجر در پى درخواست‌ سارا:
سارا زنى نازا بود ، و به‌ سن‌ پيرى و كهولت‌ رسيده‌ بود و امكان‌ بچه‌ دار شدن‌ او نمى‌رفت‌ . در مقابل ‌ابراهيم‌ (ع‌) در دل‌ آرزوى داشتن‌ فرزند را داشت‌ . ايشان‌ از خداوند درخواست‌ نمود تا فرزندى درست‌ كار به‌ وى عطا كند . سارا از آن‌ چه‌ كه‌ در دل‌ ابراهيم‌ مى‌گذشت‌ آگاه‌ بود ؛ لذا از او درخواست‌ كرد تا هاجر را كه كنيز او بود به همسرى برگزيند،‌ بدان اميد كه خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهيم (ع) با هاجر ازدواج كرد و فرزندى از هاجر متولد شد كه نام او را اسماعيل نهادند .
پس از اين كه خداوند اسماعيل را از هاجر به ابراهيم عطا نمود، خوى خود بزرگ بينى و عُجب در هاجر نمود پيدا كرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مى‌فروخت . اين مسأله حسّ حسادت و غيرت را در دل سارا ـ كه ديگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ‌ برانگيخت . لذا از ابراهيم (ع) درخواست كرد تا هاجر را به جايى ديگر منتقل كند؛‌ چون نمى‌توانست وضعيت را به اين شكل تحمًل نمايد .
ابراهيم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نيز اين مسأله را تاييد نمود . به ابراهيم وحى شد كه هاجر و اسماعيل را با خود به مكه ببرد.

وى آن‌ها را به همراه خود برد؛ تا اين كه در ميان راه فرمان الهى به او امر كرد تا در سرزمين خالى از سكنه و به دور از آبادانى توقف نمايد. آن‌جا جائى بود كه قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترك نمود وبه ديار خود بازگشت در حالى كه نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.

هاجر چندين بار به دنبال او رفت تا بلكه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مى‌داد. تا اينكه هاجر اطمينان نمود كه ابراهيم (ع) به فرمان خداوند اين كار را انجام مى‌دهد و چنين مى‌كند ، پس به حكم خداوند تن در داد و تسليم او شد و به جائى كه ابراهيم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت. 
ابراهيم با دلى دردناك از فراق همسر و فرزندش به ديار خود بازگشت . ولى اين اراده خداوند بود كه بر اراده او غلبه كرد. او تسليم امر خداوند گرديد و به درگاه او چنين دعا كرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمينى بى آب و علف ، در كنار خانه‌أى كه حرم توست، ساكن ساختم،‌ تا نماز را بر پا دارند ؛‌ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛‌ و از ثمرات به آنها روزى ده؛‌ شايد آنان شكر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشكار مى‌كنيم ؛ چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.»[26]
هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشيدن آبى كه ابراهيم (ع) باقى كذاشته بود سپرى نمود؛‌ تا اين كه آب و غذاى آن‌ها تمام شد . اندك اندك تشنگى بر او و اسماعيل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه كرد، و اسماعيل را مشاهده نمود كه از تشنگى به خود مى‌پيچد ،‌ هاجر براى سيراب نمودن اسماعيل جست وجوى خود را آغاز كرد .
او به مكانى مرتفع معروف به «صفا» صعود كرد،‌ ولى در آن جا اثرى از آب نديد. از آن‌جا سرازير شد و در حالى كه خسته و ناتوان بود به مكان مرتفعى به نام «مروه» رسيد، بازهم از آب خبرى نبود،‌ بارديگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛‌ اين رفت و آمد هفت بار ادامه پيدا كرد،‌وى در حالى كه سعى خود را مى‌كرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده كرد كه بر بالاى فرزند خود مى‌چرخيدند هنگامى كه اين صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جايگاه فرزندش بازگشت تا از اين رخداد مطلّع شود وى چشمه‌ آبى را در حال جوشيدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر ‌كرد و به فرزندش داد و خود نيز  از آن آب نوشيد .
در اين هنگام جمعى از قبيله (جرهم) ‌از نزديكيهاى اين منطقه مى‌گذاشتند، هنگامى كه پرندگان را در حال بال زدن و چرخيدن بر بالاى اين منطقه مشاهده نمودند، از اين رخداد شگفت زده شدند و از همديگر پرسجو نمودند،‌ زيرا دراين منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در اين سو مى‌چرخيدند. جرهميها قاصدى را به اين محل گسيل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد كه درا ين جا آبى هست، آنان به سوى اين منطقه رفتند هاجر را يافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسايگى خود بپذيرد بدون اين كه حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و‌ جرهميها در همسايگى او منزل گزيدند، تا اينكه اسماعيل به سن جوانى رسيد و همسرى از قبيله جرهم برگزيده و زبان عربى را از او فراگرفت . 
اسماعيل (ع) و پذيرش درخواست‌هاى پدر:
‌در اين مدًت ابراهيم (ع) فرزند خود را فراموش نكرده بود،‌ و هر چندگاه به ديدار او مى‌شتافت. در يكى از اين ديدارها در عالم خواب مشاهده نمود كه خداوند به او فرمان مى‌دهد كه فرزند خود را ذبح نمايد. ابراهيم (ع) عزم كرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى اين مسأله را با فرزندش در ميان گذاشت تا ايمان او را بيازمايد. اسماعيل (ع) ‌به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،‌مرا بردبار خواهى يافت. قرآن اين مسأله را چنين بازگو مى‌كند :« هنگامى كه با او به مقام سعى وكوشش رسيد،‌گفت : پسرم ! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى‌كنم نظر تو چيست ؟ گفت :‌ پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا كن ،‌ به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.»[27]
هنگامى كه آنان تسليم قضا و قدر الهى شدند، ابراهيم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نمايد، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ايجاد نكرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظيم (يك گوسفند) را به جاى اسماعيل فرستاد. ابراهيم (ع) از اين آزمايش برزگى خداوندى سربلند بيرون آمد . در قرآن اين مسأله چنين ذكر شده است : «هنگامى كه هر دو تسليم شدند ابراهيم پيشانى او را برخاك نهاد،‌ او را ندا داديم كه أى ابراهيم! آن رؤيا را تحقًق بخشيدى (و به ماموريت خود عمل كردى) . ما اين گونه، نيكو كاران را جزا مى‌دهيم. اين مسلماً همان امتحان آشكار است. ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم . و نام او را در امت‌هاى بعد باقى نهايدم.»[28] 
 ساخت كعبه:
ابراهيم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظيم به مكه بازكشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود كه به همراهى اسماعيل (ع) كعبه را بسازد . پس از اينكه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعيل در ميان گذاشت. آنان ساخت كعبه را به كمك هم آغاز نمودند. ابراهيم كار بنايى را انجام مى‌داد و اسماعيل (ع) سنگ‌ها را به وى تحويل مى‌داد. ابراهيم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاويه‌ى بنا بگذارد . جبرئيل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در اين مكان بگذارد : «.. بياد آوريد هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه‌هاى خانه كعبه را بالا مى‌بردند»[29]
آنان در هنگام ساخت كعبه به نيايش خداوند مى‌پرداختند و چنين مى‌گفتند: «پروردگارا از ما بپذير كه تو شنوا و دانائي» همكارى ميان ابراهيم واسماعيل تا پايان ساخت كعبه و ايجاد ديوارهاى كعبه ادامه يافت.
هنكامى كه بناى كعبه به پايان رسيد خداوند متعال آن را مورد عنايت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داد تا كعبه را براى طواف كنندگان و عاكفان و ركوع وسجده كنندگان پاكيزه نمايد . ابراهيم(ع) دعا كرد تا مكه سرزمين امنى باشد، و براى كسانى كه به خداوند متعال و روز قيامت ايمان آورده‌اند خير و روزى بى كران عطا فرمايد، و عذاب خود را بر كسانى كه كفر ورزيدند.‌

پس از اين كه مدت كوتاهى آنهارا در آسايش بگذارد نازل نمايد : «(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داريم.

و (براى تجديد خاطره از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد وما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه : خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران وركوع و سجده كنندگان ،‌ پاك و پاكيزه كنيد : (و بياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد :‌ پروردگارا ! اين سرزمين شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت :‌ دعاى تو را اجابت كردم و مؤمنان را از انواع بركات بهره‌مند ساختم؛‌ امًا به انهائى كه كافر شدند بهره كمى خواهم داد سپسى آن‌ها را آتش به عذاب مى‌كنم ؛‌ و چه بد سرانجامى است،‌ و ( نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل ، پايه‌هاى خانه كعبه را بالا مى‌بردند و مى‌گفتند پروردگارا از ما بپذير كه تو شنوا و دانائي»[30].
خداوند متعال به ابراهيم ويژكى‌ها و خصوصيت‌ها متعددى عطا نمود كه در كم ترين پيامبرى موجود است؛‌ او پدر پيامبران است و جد بزرگ پيامبر اكرم محمد (ص) مى‌باشد.

  خداوند قبل از اين كه او را پيامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پيامبرى او را با راستگويى مقرون نمود و او به صدًيق (راستگوى) معروف گشت : «در اين كتاب ابراهيم را يادكن،‌كه او بسيار راست‌گو، و پيامبر خدا بود»[31] راستگويى ارزشى است كه از اصول و پايه‌هايى شمرده مى‌شود،‌ كه پيامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خليل (دوست) خود شمرد ، وى به درجه‌أى از محبت خداوند رسيد كه او را به اين مقام نائل گردانيد «و خداوند ابراهيم را به دوستى خود برگزيد»[32] سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را به وسايل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده اين آزمايش‌ها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .

ابراهيم عرض كرد :‌ از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پيمان من ، به ستمكاران نمى‌رسد»[33] به اين وسيله اراهيم (ع) تمام ويژگى‌ها را به اكمال رساند،‌ تا شخصاً امتى قنوت كننده به درگاه خداوند وحنيف و در برگيرنده تمام ويژگى‌ها ى فضيلت باشد .
 پي نوشت ها
1 ) «قالو نعبد الهك وإله ابائك ابراهيم واسماعيل واسحاق الها واحد» (بقره، 133) .
2 ) «ولقد آيتنا ابراهيم‌ رشده‌ من‌ قبل‌ وكنّا به‌ عالمين» (انبياء ، 51).
3 ) «اذ قال‌ لابيه‌ و قومه‌ ماهذه‌ التماثيل‌ التى انتم‌ لها عاكفون‌ 0 قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين‌ 0 قال‌ لقد كنتم‌ وآبائكم‌ فى ظلال‌ مبين}‌ (انبياء، 52 ـ 54) .
4 )  «والذى خلقنى فهو يهدين‌ . والذى يطعمنى ويسقين‌ واذا مرضت‌ فهو يشفين‌ والذى يميتنى ثم‌ يحيين‌ . والذى اطمع‌ ان‌ يغفر لى خطيئتى يوم‌ الدين» (الشعراء ، 78 ـ 82) .
5 ) «يا ابت‌ لم‌تعبد ما لا يسمع‌ ولا يبصر ولا يغنى شيئ» (مريم،‌42).
6 ) «ياابت‌ انى قد جائنى من العلم ‌مالم يأتكفا تبعنى اهد كصراطا سوي » ( مريم ، 43).
7 )  اراغب‌ انت‌ عن‌ آلهتى يا ابراهيم‌ لئن‌ لم‌ تنته‌ لأرجمنك‌ واهجرنى مليّ» (مريم ، 46).
8 )  «اراغب‌ انت‌ عن‌ الهتى يا ابراهيم‌ لئن‌ لم‌ تنته‌ لارجمنك‌ واهجرنى مليّ» (مريم ، 46).
9 ) «ساستغفرلك‌ربىإنّهكان‌بىحفيّ»(مريم، 47) .
10 )  إن‌ّ ابراهيم‌ لاواه‌ حليم‌ (التوبه، 114).
11) الا تاكلون مالكم لاتنطقون ‌(الصافات، 91 ـ 92) .
12 )  فراغ‌ عليهم‌ ضربا ًباليمين (93)
13 ) أأنت ‌فعلت‌ هذا بألهتنا يا إبراهيم‌ (الانبياء ، 62) .
14 ) قال‌ بل‌ فعله‌ كبيرهم.
15 ) فاسئلوهم‌ ان‌ كانوا ينطقون‌ (الانبياء ، 63) .
16 )  «فرجعوا الى انفسهم‌ فقالوا إنكم‌ انتم‌ الظالمون» (الانبياء، 64) .
17 )  «ثم‌ نكسوا على رؤسهم‌ لقد علمت‌ ما هؤلاء ينطقون» (الانبياء، 65) .
18 )  قالوا حرّ قوه‌ و انصرواالهتكم‌ اءن‌ كنتم‌ فاعلين‌ (الانبياء ، 68) .
19 )  «برداً وسلاماً على ابراهيم» ‌(الانبياء ، 69).
20 ) «وكذلك‌ نُرى ابراهيم‌ ملكوت‌ السماوات‌ والارض‌ وليكون‌ من‌ الموقنين‌ فلمّا جَنَّ‌ّعليه‌ الليل‌ رأى كوكباً قال‌ هذا ربى فلمّا أفل‌ قال‌ لا احب‌ّ الأ فلين‌ فلمّا رأى القمر بازغاً قال‌ هذا ربى فلمّا أفل‌ قال‌ لئن‌ لم‌ يهدنى ربى لأكونن‌ّ من‌ القوم‌ الظالمين‌ فلمّا رأى الشمس‌ بازغة‌ قال‌ هذا ربى هذا اكبر فلمّا أفلت‌ قال‌ يا قوم‌ انى برى‌ءٌ مما تشركون‌ انى وجهت‌ 1 ـ وجهى للذى فطر السماوات‌ والارض‌ حنيفاً وما أنا من‌ المشركين» (انعام،‌ 75 ـ 79) .
21 )  «قال‌ ابراهيم‌ ربى الذى يحيى ويميت‌ ، قال‌ انا احيى واميت» (بقره‌ ، 285).
22 )  «قال‌ ابراهيم‌ ربى الذى يحيى و يميت‌ ، قال‌ انا احيى واميت‌ (البقره‌ ، 285).
23 )  «فأن‌ّ الله يأتى بالشمس‌ من‌ المشرق‌ فأت‌ بها من‌ المغرب‌ فبهت‌ الذى كفر والله لايهدى القوم‌ الظالمين» (البقرة، ‌258).
24 )  «واذ قال‌ إبراهيم‌ رب‌ّ ارنى كيف‌ تحيى الموتى قال‌ اولم‌ تؤمن‌ قال‌ بلى ولكن‌ ليطمئن‌ قلبى ، قال‌ فخذ اربعة‌ من‌ الطير فصرهن‌ اليك‌ ثم‌اجعل‌ على كل‌ جبل‌ منهن‌ جزءاً ثم‌ ادعهن‌ ياتينك‌ سعيا. واعلم‌ ان‌ّ الله عزيز حكيم}‌ (بقره، 260).
25 )  «انى مهاجر الى ربى انّه‌ هو العزيز الحكيم» (العنكبوت، 26) .
26 ) «ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرًم ربنا ليقيموا الصلاة، فاجعل أفئده من الناس تهوى اليهم وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون . ربنا انك تعلم ما نخفى وما نعلن وما يخفى على الله من شيء فى الارض ولا فى السماء» (ابراهيم،  37 - 38» .
27 ) «فلمَا بلغ معه السعى قال يا بنى اَنى ارى فى المنام اَنّى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين» (صافات . 102) .
8 ) «فلمَا اسلما وتلَه وناديناه ان يا ابارهيم قد صدًَقت الرؤيا إنًا كذلك نجزى المحسنين إن هذا لهو البلاء‌ المبين. و فديناه بذبح عظيم . و تركنا عليه فى الآخرين» «الصافات، 103 – 108».
29 ) «واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت واسماعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم» (بقره ، 127) .
30 ) «وإذ جعلنا البيت مثابه لناس وامنا واتخذوا من مقام ابراهيم مصلًى وعَهِدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهرا بيتى للطائفين والعاكفين والركع والسجود . وإذ قال ابراهيم ربً اجعل هذا بلداً آمنا وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله واليوم الآخر قال ومن كفر فأمتًعه قليلاً ثم اضطره الى عذاب النًار وبئس المصير . وإذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت واسماعيل ربنا تقبًل منا انك أنت السميع العليم» (بقره، 125 ـ 126) .
31 ) «واذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صدًيقاً نبي» (مريم ، 41) .
32 ) «واتخذ الله ابراهيم خليل» (النساء ، 125) .
33  ) «واذ ابتلى ابراهيم ربًه بكلمات فاتمهنًَ قال انى جاعلك للناس اماما قال ومن ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين» (البقره ، 124) .

 

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها