پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:20 AM
سؤال: باتوجه به دو آيه: وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا صفًّا( سوره مباركه فجر) و آيه:وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ إِلى رَبهَا نَاظِرَةٌ( سوره مباركه قيامت) فرقه وهابيت عقيده شان بر اين است كه خداوند جسم است و در روز قيامت مي توان خدا را تجسم كرد و ديد.ما شيعيان جهت رد اين موضوع و ياجهت اثبات اين كه خدا جسم نيست، چه توجيهي مي توانيم داشته باشيم.
پاسخ:
خداوند متعال مي فرمايد:
« هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ ــــــــ او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات محكم است؛ كه اساس اين كتاب مىباشد؛ و قسمتى از آن، متشابه است (شبهه ناك است)؛ امّا آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگيزى كنند؛ و تفسير(نادرستى) براى آن مىطلبند؛ در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند. (آنها كه) مىگويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمىشوند» (آلعمران:7)
بلي برخي آيات به گونه اي هستند كه مي توان از آنها تجسيم را برداشت نمود. امّا كسي كه چنين برداشتي مي كند، ابتدا بايد ثابت كند كه چنان آياتي، آيات متشابه نيستند؛ و جزء آيات محكمات هستند. پس تا كسي نتوانسته اين مطلب را اثبات كند، حقّ ندارد به ظاهر چنان آياتي تمسّك كند. بخصوص زماني كه بر بطلان يك برداشت، دليل عقلي يا نقلي معتبر وجود دارد، يقيناً چنان برداشتي ناشي از انحراف قلب است.
ـ دلائل عدم جسمانيّت خدا
1ـ جسم، ماهيّت است نه وجود. هر ماهيّتي ممكن الوجود مي باشد. پس جسم، ممكن الوجود است. حال اگر خدا هم جسم باشد، لازم مي آيد كه او هم ممكن الوجود باشد؛ در حالي كه خدا يعني واجب الوجود.
2ـ جسم طول و عرض و عمق و زمان دارد. همه ي اينها از سنخ امتداد مي باشند. و امتداد، قابليّت تقسيم دارد. لذا هر جسمي از چهار ناحيه قابل تقسيم است؛ يعني در طولش قابل تقسيم است هم در عرضش هم در ارتفاعش هم از حيث زماني تقسيم مي شود به گذشته و آينده؛ يعني عمري از او گذشته و عمري از او باقي است.
پس اگر خدا جسم باشد، قابل تقسيم خواهد بود. و چيزي كه قابل تقسيم باشد، مركّب است. و هر چيزي كه مركّب است، اجزايي دارد.
حال سوال مي كنيم كه آيا اجزاي خدا، خودشان تك تك خدا هستند يا مخلوق خدا. اگر تك تك خدا باشند، خدا در عين يكي بودن چند تاست. امّا اگر مخلوق خدا باشند، چگونه اجزاي يك شيء مي توانند مخلوق خود آن شيء باشند؟ مگر خود شيء چيزي جز مجموع اجزائّ مي باشد؟!
پس خدا نمي تواند جسم باشد.
3ـ خداوند متعال فرمود: « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ــ چيزي همانند او نيست.»
اگر خدا جسم باشد، در جسم بودن، شبيه ساير اجسام خواهد بود؛ در حالي كه آيه مي گويد: خدا به هيچ وجهي شبيه هيچ موجودي نيست.
توضيح:
درخت و هوا و فرشته و كتاب خيلي با هم تفاوت دارند؛ امّا همه ي اينها در يك چيز شبيه هم هستند؛ آن هم در جسم بودن است. حال اگر خدا هم جسم باشد، لازم مي آيد كه خدا هم در جسم بودن، شبيه درخت و هوا و فرشته و كتاب و ... باشد؛ در حالي كه فرمود: « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».
4ـ خداوند متعال فرمود: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»
سوال: آيا انبياء هم داخل در اين گروه هستند يا نه؟
اگر بگوييد نه، مي گوييم: چگونه ممكن است مؤمنان عادي به چنين مقامي برسند و انبياء از آنها عقب بمانند؟ و اگر بگوييد داخل در اين گروه هستند، گوييم: پس بخوانيد آيه 143 اعراف را كه فرمود:
« وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنين ــــــــ و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان بده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد!» اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد؛ و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم.» »
خداوند متعال در اين آيه به موسي(ع) فرمود: « لن تراني». «لن» در زبان عرب براي نفي ابدي است؛ يعني تا ابديّت مرا نخواهي ديد. پس طبق اين آيه، موسي(ع) هيچگاه خدا را به چشم نخواهد ديد؛ در حالي كه محال است او مصداق « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ » نباشد. پس معني اين آيه، ديدن با چشم نيست.
5ـ فرمود: « وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا صفًّا». اين آيه از متشابهات است. چون به وضوح مي بينيم كه بين مسلمين دو برداشت متفاوت از آن وجود دارد. اگر اين آيه محكم بود كه تفاوت برداشت به وجود نمي آمد. پس بايد آن را با آيات محكم تفسير كنيم.
تفسير قرآن به قرآن نخست:
فرمود:« لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ». اگر «جاء» در اين آيه به معني حركت جسماني باشد، لازم مي آيد كه خدا در حركت داشتن، شبيه مخلوقاتش شود.
تفسير قرآن به قرآن دوم:
فرمود:
« ... إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ » (هود:76)
« ... لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّك» (هود:101)
« هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ» (النحل:33)
به قرينه ي اين آيات، در آيه ي مورد بحث نيز واژه ي «امر» در تقدير است.
افزون بر اينها، مگر جاء همواره به معني آمدن جسماني است؟ مثلاً مي گوييم: «جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» در حالي كه امر، جسم نيست و آمدن آن نيز جسماني نيست. يا مي گوييم: « إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» نصر و فتح، امور جسماني نيستند؛ آمدن آنها نيز جسماني نيست. و فرمود: « فَإِذا جاءَ الْخَوْف» مگر خوف جسم است؟ و مگر آمدن خوف، جسماني است؟ يا مي گوييم: «فكري به ذهنم آمد.» يا مي گوييم: « فكرم رفت به فلان چيز.» و امثال اينها. پس رفتن و آمدن و رسيدن، همواره در امور جسماني استعمال ندارند كه كسي بتواند از « وَ جَاءَ رَبُّك »، جسمانيّت خدا را استنباط كند.
6ـ ضربه ي نهايي
فرمود: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبير ـــــ چشمها او را نمىبينند؛ در حالي كه او چشمها را مىبيند؛ و او لطيف و خبير است. » (الأنعام:103)
پس كسي كه آيات مورد بحث را حمل بر رؤيت بصري خدا مي كند، در واقع با اين آيه محكم مخالفت نموده و آن آيات متشابه را بي ضابطه و به ميل و رأي شخصي خود تفسير نموده است. لذا چنان كسي از مصاديق آيه ي 7 آل عمران، يعني مصداق تعبير « فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ » مي باشند.