" 💥بعثت و لبخندخدا "
کاش،ای تصویرگر،غارحرا رامی کشیدی/
گاه بعثت جلوه ی نور هدا رامی کشیدی/
احمد محمود را درلحظه های ناب عرفان/
کاشکی،زیبائی ذکر و دعارامی کشیدی/
شعله ای افتاده می سوزاند،جان جان عالم/
درهمان حالت،حبییب کبریا رامی کشیدی/
لحظه ی لرزیدن اندام گل چون بید آن جا/
گوشه ای ازحال تسلیم و رضا را می کشیدی/
گفت:جبریل امین حالا بخوان،امی چه خواند/
کاش، لبخند دلا رای خدا را می کشیدی/
آن زمان که گفت:با شرم وحیا خواندن ندانم/
باهمه توش وتوان،شرم وحیا را می کشیدی/
دربغل بفشرد،گفت،(اقرا)زبان وحی واشد/
در همان دم،جلوه ی سر علا را می کشیدی/
واژه واژه "اقرا باسم ربک" فرمود: مولا/
با همان لحن وظرافت، واژه ها را می کشیدی/
در زمانی که،بشارت داده شد، هستی پیمبر/
از زبان پاک او حمد و ثنا را می شنیدی/
کاش ای تصویرگر ،درلحظه های ناب بعثت/
شادی افا کیان و انبیا را می کشیدی/
از ضمیرم می زند فریاد ، آوائی غزلخوان/
نقش روی جانفزای آشنا را می کشیدی/
ذره ای نا چیزم اما ، دل شده دیوانه ی او/
در دل تنگم تو نقش مصطفارا می کشیدی/
رشته ای بر گردنم افکنده ، مولا از محبت/
خوش بحالم،هرطرف رفتی،گدارامی کشیدی
کاشکی ، در سایه ی چتر رسول الله خاتم/
این حقیر دردمند بینو ا ر ا می کشیدی/
شکر نعمت ای"فرائی"گر ز دست تو برآید/
با زبان شعر ، ازآن سو عطارا می کشیدی/
🔹سروده "عبدالمجیدفرائی"