0

داستان حضرت عزیر

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت عزیر
یک شنبه 12 اردیبهشت 1395  9:41 AM

 

:fallen_leaf:داستان حضرت عزیر 2:leaves:

 



:diamond_shape_with_a_dot_inside:مرگ صد ساله عُزَير، و زنده شدنش پس از صد سال‏


در قرآن داستان مرگ صد ساله عزير، و سپس زنده شدن او به طور خلاصه در يك آيه (بقره - 295) آمده است، كه بسيار شگفت ‏انگيز است.

پدر و مادر عزير در منطقه بيت المقدس زندگى مى ‏كردند، خداوند دو پسر دوقلو به آن‏ها داد و آن‏ها نام يكى را عزير، و نام ديگرى را عزره گذاشتند. عزير و عزره با هم بزرگ شدند تا به سن سى سالگى رسيدند، عزير ازدواج كرده بود، و همسرش حامله بود، كه بعدها پسر از او به دنيا آمد.

عزير در اين ايام (كه سى سال از عمرش گذشته بود) به قصد سفر از خانه بيرون آمد و با اهل خانه و بستگانش خداحافظى كرد و سوار بر الاغ شد و اندكى انجير و آب ميوه همراه خود برداشت تا در سفر از آن بهره گيرد.

عزیر همچنان به سفر خود ادامه داد تا به يك آبادى رسيد. ديد آن آبادى به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده است. و اجساد و استخوان‏هاى پوسيده ساكنان آن به چشم مى‏ خورد، هنگامى كه اين منظره وحشت‏زا را ديد، به فكر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت:

:sparkles:اَنِّى يُحيِى هذِهِ اللهُ بعدَ مَوتِها؛:sparkles:

چگونه خداوند اين مردگان را زنده مى‏ كند؟

او اين سخن را از روى انكار نگفت، بلكه از روى تعجب گفت.

او در اين فكر بود كه ناگهان خداوند جان او را گرفت، او جزء مردگان در آمد و صد سال جزء مردگان بود، پس از صد سال خداوند او را زنده كرد. فرشته ‏اى از طرف خدا از او پرسيد: چقدر در اين بيابان خوابيده ‏اى، او كه خيال مى ‏كرد، مقدار كمى در آن جا استراحت كرده، در جواب گفت:

:sparkles:لَبِثتُ يوماً او بَعضَ يومٍ؛:sparkles:
يك روز يا كمتر.

فرشته از جانب خدا به او گفت: بلكه صد سال در اين‏جا بوده ‏اى، اكنون به غذا و آشاميدنى خود بنگر كه چگونه به فرمان خدا در طول اين مدت هيچگونه آسيبى نديده است، ولى براى اين كه بدانى يكصد سال از مرگت گذشته، به الاغ خود بنگر و ببين از هم متلاشى شده و پراكنده شده و مرگ، اعضاء آن را از هم جدا نموده است.

نگاه كن و ببين چگونه اجزاى پراكنده آن را جمع آورى كرده و زنده مى ‏كنيم.

عزير وقتى اين منظره (زنده شدن الاغ) را ديد گفت:

:sparkles:اَعلَمُ اَنَّ اللهُ على كلِّ شى‏ءٍ قَديرٍ؛:sparkles:

مى ‏دانم كه خداوند بر هر چيزى توانا است.

يعنى اكنون آرامش خاطر يافتم، و مسأله معاد از نظر من شكل حسى به خود گرفت و قلبم سرشار از يقين شد.

ادامه دارد...

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها