0

شرف نامه نظامی گنجوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۵۵ - جنگ هفتم اسکندر با روسیان
جمعه 10 اردیبهشت 1395  12:29 PM

 

سپیده چو سر برزد از باختر

سپاهی به خاور فرو برد سر

سپه را برآراست خاور خدیو

در اندیشه زان مردم آهنج دیو

سوی میمنه رومی و بربری

چو یاجوج در سد اسکندری

سوی میسره تنگ چشمان چین

شده تنگ از انبوه ایشان زمین

شه روم در قلب چون تند شیر

چو کوهی روان خنگ ختلی به زیر

دگر سوالانی و پرطاس روس

برآشفته چون توسنان شموس

تبیره همواز شد با درای

چو صور قیامت دمیدند نای

ز خاریدن کوس خارا شکاف

پر افکند سیمرغ در کوه قاف

ز فریاد خرمهره و گاو دم

علی الله برآمد ز رویینه خم

سپاه از دو سو مانده در داوری

که دولت کرا می‌کند یاوری

همان اهرمن روی دژخیم رنگ

درآمد چو پیلان جنگی به جنگ

تنی چند را پی سپر کرد باز

نشد پیش او هیچکس رزم ساز

زره پوشی از ساقهٔ قلب شاه

درآمد چو شیری به آوردگاه

ز تیغ آتشی برکشیده چو آب

کزو خیره شد چشمهٔ آفتاب

شه از قلب دانست کان شیرمرد

همانست کان جنگ پیشینه کرد

شد اندیشناک از پی کار او

که با اژدها دید پیگار او

دریغ آمدش کانچنان گردنی

شکسته شود پیش اهریمنی

سوار هنرمند چابک رکاب

که بر آتش انگشت زد بی حساب

فرشته صفت گرد آن دیو چهر

همی گشت چون گرد گیتی سپهر

نخستین نبردی که تدبیر کرد

بر آن تیره دل بارش تیر کرد

چو دژخیم را نامد از تیر باک

زننده شد از تیر خود خشمناک

یکی خشت پولاد الماس رنگ

برآورد و زد بر دلاور نهنگ

که آن خشت اگر برزدی بر هیون

تمام از دگرگوشه جستی برون

ز سختی که تن را به هم برفشرد

بران خاره شد خست پولاد خرد

دگر خشتی انداخت پولاد تر

بر آن کشتنی هم نشد کارگر

سوم همچنین خشت بر وی شکست

نشاید به خشت آب را باز بست

چو دانست کان دیو آهن سرشت

نیندیشد از حربه و تیر و خشت

نهنگ جهانسوز را برکشید

سوی اژدهای دمنده دوید

زدش بر کتفگاه و بردش ز جای

چنان کان ستمگر درامد ز پای

دگر باره برخاست از زیر گرد

به سختی درآویخت با هم نبرد

ز سوزندگی راه بختش گرفت

بدان آهن چفته سختش گرفت

ز زینش درآورد چون تند شیر

ز تارک بیفتاد ترکش به زیر

بهاری پدید آمد از زیر ترک

بسی نغز و نازکتر از لاله برگ

سرش خواست کندن که نرم آمدش

چو روئی چنان دید شرم آمدش

دو گیسو کشان دید در دامنش

رسن کرده گیسوش در گردنش

چو هندوی دزدش ز گنجینه برد

ز رومی ربودش به روسی سپرد

چو گشت آن فرشته گرفتار دیو

ز دیوان روسی برآمد غریو

دگر ره به نخجیر کردن شتافت

کز اول گرانمایه نخجیر یافت

از آن طیرگی شاه لشکر شکن

بپیچید چون مار بر خویشتن

بفرمود تازنده پیلی سیاه

به خشم آورند اندران حبربگاه

بزد پیلبانان بانگ بر زنده پیل

بر آن اهرمن راند چون رود نیل

بسی حربه‌ها زد بران پیل پای

بسی نیز قاروره جان گزای

نه قاروره بر کوه شد کارگر

نمی‌کرد حربه ز دریا گذر

چو دید اژدها پیل سرمست را

گشاد اندر آن خیرگی دست را

بدانست کان پیل جنگ آزمای

به خرطوم سختش درآرد ز پای

چنان سخت بگرفت خرطوم او

که زندان او شد بر و بوم او

خروشید و خرطومش از جای کند

بیفتاد چون کوه پیل بلند

شه از هول آن بازی سهمناک

بترسید کافتد سپه در هلاک

در آن خشمناکی به فرزانه گفت

که دولت ز من روی خواهد نفهت

مرا نیز دریافت ادبار بخت

وگرنه چرا جستم این کار سخت

بد آسمانی چو آید فراز

سرنازنینان بپیچد ز ناز

تک و تاب شاهان بود اندکی

تب شیر در سال باشد یکی

مرا نیست آسایش از تاختن

بخواهم درین عمر پرداختن

دلش داد فرزانه کای شهریار

شکیبائی آور درین کارزار

همانا که پیروزی آری بدست

چو تدبیر داری و شمشیر هست

اگر چاره در سنگ خارا شود

به تدبیر و تیغ آشکارا شود

چو یاری کند با تو بخت بلند

چنین فتنه را صد درآری به بند

اگر چه یکی موی از اندام شاه

به من بر گرامیتر از صد سپاه

ولیکن در اختر چنانست راز

که چون شاه عالم شود رزمساز

به اقبال شاه و به نیروی بخت

درآید به خاک این تنومند سخت

جز آن نیست کاین پیکر سخت چرم

ندارد پی سست و اندام نرم

یکی تن شد ار زانکه روئین تنست

توان کندن از جایش ار زاهنست

نباید بر او زخم راندن به تیغ

کز آهن نگردد پراکنده میغ

سرش را مگر در کمند آوری

به خم کمندش به بند آوری

گرش می‌نشاید به شمشیر کشت

که دارد پی سخت و چرم درشت

چو در زیر زنجیرش آری اسیر

برو خواه شمشیر زن خواه تیر

شه از مژدهٔ مرد اختر شناس

خدا را پذیرفت بر خود سپاس

چو پیروزی خویش دید از خدای

بدان خنگ ختلی درآورد پای

که او را شه چینیان داده بود

ز سبز آخور چینیان زاده بود

کمندی و تیغی گرانمایه خواست

عنان کرد سوی بداندیش راست

درآمد بدان دیو دریا شکوه

چو ابری سیه کو درآید به کوه

نجنبید بر جای خویش آن نهنگ

که اقبال شاهش فرو بست چنگ

کمند عدو بند را شهریار

درانداخت چون چنبر روزگار

به گردن درافتاد بدخواه را

زمین بوسه داد آسمان شاه را

چو بر گردن دشمن آمد کمند

شتابنده شد خسرو دیو بند

به خم کمندش سر اندر کشید

کشان همچنان سوی لشگر کشید

بغلتید آن شیر نخجیر سوز

چو آهو بره زیر چنگال یوز

چو آن گور وحشی در آن دستبرد

از افتادن و خاستن گشت خرد

ز لشگرگه شاه فیروزمند

غریوی برآمد به چرخ بلند

تبیره چنان شد در آن خرمی

که آمد به رقص آسمان بر زمی

چو شه دید کان پیکر دیو رنگ

به اقبال طالع درآمد به چنگ

نشاندش به روز دگر دشمنان

سپردش به زندان اهریمنان

دل روسیان از چنان زور دست

بر آن دشمن دشمن افکن شکست

شه روس شد چون گدازنده موم

به شادی درآمد شهنشاه روم

تماشای رامشگران ساز کرد

در خرمی بر جهان باز کرد

نیوشنده شد نالهٔ چنگ را

به کف برنهاد آب گلرنگ را

ز پیروزی بخت می‌کرد یاد

نبید گوارنده می‌خورد شاد

چو شب قفل پیروزه برزد به گنج

ترازوی کافور شد مشک سنج

همان مشگبو باده می‌خورد شاه

همان پرده می‌داشت مطرب نگاه

گهی سفته لعلی به پیمانه خورد

گهی گوش بر لعل ناسفته کرد

بهر می که می‌خورد می‌ریخت رنج

به خواهنده می‌داد دیبا و گنج

درآمد به افسانهای دراز

ز هر سرگذشتی پژوهنده باز

ازان تیغزن مرد چابک سوار

سخن راند با انجمن شهریار

که امروزش این بیوفا هم نبرد

ندانم که خون ریخت یا بند کرد

اگر ماند در بند آن رهزنان

برون آوریمش به زخم سنان

وگر رفت از آن رفته در نگذریم

چنان به که بر یاد او می‌خوریم

چو شد مغزش از خوردن باده گرم

به زندانیان بر دلش گشت نرم

بفرمود کان بندی بی زبان

بیاید به رامشگه مرزبان

به فرمان شاه آن گرفتار بند

به رامشگه آمد چو کوه بلند

همه تن شکسته ز نیروی شاه

فرو پژمریده دران بزمگاه

به زاری بنالید از آن خستگی

شفیعی نه بیش از زبان بستگی

چو مرد زبان بسته نالید زار

ببخشود بر وی دل شهریار

ازان زور دیده تن زورمند

بفرمود تا برگرفتند بند

رها کردش آن شاه آزاد مرد

بر آزاد مردی زیان کس نکرد

نشاندش به آزرم و دادش طعام

نوازش گری کرد با او تمام

میی چند با گوهرش یار کرد

به می گوهرش را پدیدار کرد

چو مستی درامد بران شوربخت

بغلطید چون سایه در پای تخت

ز توسن دلی گرچه با کس نساخت

نوازندهٔ خویشتن را شناخت

از آنجا سراسیمه بیرون دوید

چنان شد که کس گرد او را ندید

شگفتی فرو ماند خسرو دران

نشان سخن باز جست از سران

که این بندی از باده چون شاد گشت

چرا شد ز ما دور کازاد گشت

بزرگان دولت در آن جستجوی

فتادند ازان کار در گفتگوی

یکی گفت صحرائیست این شگفت

چو بندش گرفتند صحرا گرفت

دگر گفت چون می‌در او کرد کار

سوی خانهٔ خویش بربست بار

شه از هر چه رفت آشکار و نهفت

سخن گوش می‌کرد و چیزی نگفت

در آن مانده کاین پردهٔ نیلگون

چه شب بازی از پرده آرد برون

چو لختی گذشت آمد آن پیل مست

کمرگاه زیبا عروسی به دست

به آزرم در پیش خسرو نهاد

به رسم پرستش زمین بوسه داد

چو آورد ازینگونه صیدی ز راه

دگر باره بیرون شد از بزمگاه

عجب ماند خسرو که آن کار دید

نه در مار در مهرهٔ مار دید

ز شرم شه آن لعبت نازنین

چو لعبت به سر درکشید آستین

چو شه دید در خرگه آن ماه را

ز مردم تهی کرد خرگاه را

در آن ترک خرگاهی آورد دست

شکنج نقابش ز رخ برشکست

چو دید آفتی دید از اندیشه دور

نه آفت یکی آفتابی ز نور

پری پیکری شوخ و مست آمده

پریوار در شب به دست آمده

بهشتی رخی دوزخش تافته

ز مالک به رضوان گذر یافته

چو سروی به سرسبزی آراسته

وزو سرخ گل عاریت خواسته

به هر ناوک غمزه کانداختی

شکاری ز روحانیان ساختی

لبی و چه لب شور بازارها

درو قند و شکر به خروارها

سمن را تماشا در آغوش او

تماشاگه گل بناگوش او

چو خسرو در آن روی چون ماه دید

صنم خانه‌ای در نظر گاه دید

شکاری کنیزی شکر خنده یافت

که خود را به آزادیش بنده یافت

کنیزی که صاحب غلامش بود

ببین تا چه دلها به دامش بود

بدانست کان ترک چینی حصار

ز خاقان چین شد بر او یادگار

ز مردانگیها کز او دیده بود

به میدان رزمش پسندیده بود

عجب ماند کز پرده بیرون فتاد

عجب‌تر که بازش به کف چون فتاد

بپرسید کاحوال خود بازگوی

دلم را بدین داستان باز جوی

پرستندهٔ خوب صاحب نواز

پرستش کنان برد شه را نماز

دعا کرد بر تاجدار جهان

که تاجت مبادا ز گیتی نهان

توئی آن جهانگیر کشور گشای

که از داد و دین آفریدت خدای

شکوهت ز روز آشکارا ترست

ز دولت دلت با مدارا ترست

رهائی به تو روز امید را

فروغ از تو تابنده خورشید را

دگر پادشاهان لشگر شکن

یکی تاجور شد یکی تیغزن

تو آن آفتابی در این روزگار

که هم تیغ‌گیری و هم تاجدار

چو در بزم باشی جهان خسروی

چو رزم آزمائی جهان پهلوی

ندارد چو من خاکی آن دسترس

که با آب حیوان برارد نفس

که را زهره کاینجا کند ناله نرم

که گر زهره باشد گدازد ز شرم

سفالی که ماراست ناسفتنیست

چو گوئی بگو اندکی گفتنیست

من آن سفته گوشم که خاقان چین

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها