0

قصاید ناصر خسرو

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قصاید ناصر خسرو
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  2:41 PM

به فرش و اسپ و استام و خزینه

چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟

به خوی نیک و دانش فخر باید

بدین پر کن به سینه اندر خزینه

شکر چه نهی به خوان بر چون نداری

به طبع اندر مگر سرکه و ترینه؟

چو نیکو گشته باشد، خوت، بر خوانت

چه میده است و چه کشکینهٔ جوینه

اگر نبود دگر چیزی، نباشد

ز گفتار نکو کمتر هزینه

چو ننوازی و ندهی گشت پیدا

که جز بادی نداری در قنینه

ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس

اگر سرکه بود یا انگبینه

زمانه گند پیری سال خورده است

بپرهیز،ای برادر،زین لعینه

چو تو سیصد هزاران آزموده است

اگر نه بیش ،باری بر کمینه

نباشد جز قرین رنج واندوه

قرینی کش چنین باشد قرینه

بسی حنجر بریده است او به دنبه

شکسته است آهنینه بابگینه

به فردا چه امیدستت ؟که فردا

نه موجود است همچون روز دینه

نگه کن تا کجا بودی واینجا

که آوردت در این بی‌در مدینه

چه آویزی درین؟ چون می‌ندانی

که دینه است این مدینه یا کهینه

یکی دریای ژرف است این، که هرگز

نرسته است از هلاکش یک سفینه

ز بهر این زن بدخوی بی‌مهر

چه باید بود با یاران به کینه؟

که از دستش نخواهد رست یک تن

اگر مردینه باشد یا زنینه

ز دانش نردبانی ساز و برشو

بر این پیروزه چرخ پر نگینه

وز این بدخو ببر از پیش آنک او

نهد بر سینه‌ت آن ناخوش برینه

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها