0

غزلیات مسعود سعد سلمان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۲
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:58 AM

ای می لعل راحت جان باش

طبع آزاده را به فرمان باش

روزگار بخست مرهم شو

دردمندم ز چرخ درمان باش

بی تو بیجان تنی است جام بلور

تن پاکیزه جام را جان باش

دلم از قحط مهر خشک شده است

بر دلم سودمند باران باش

گر تو زندان کشیده ای چون من

مر مرا یار بند و زندان باش

اختر شب شد آشکار به تو

کس نگوید تو را که پنهان باش

نامه ای می نویسم از شادی

بر سر آن نبشته عنوان باش

بچه آفتاب تابانی

نایب آفتاب تابان باش

شمع اگر نیست تو چون روشن شمع

پیش مسعود سعد سلمان باش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها