قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۹ - بر سبیل تغزل و ترکیببند گوید
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 12:00 PM
گر خضر دهد آب بقایت به زمستان
مستان بستان جام می از ساقی مستان
بستان به شبستان قدح از دست نگارین
کز روی دلارا شکند رونق بستان
ترکیکه به خوناب جگر دارد معجون
در هر نظری اشک تر زهدپرستان
لعل لب دلدار گز و خون رزان مز
در خرقهٔ سنجاب خز و کنج شبستان
درکش می چون خون سیاووش به بهمن
کز نیرویش از دست رود رستم دستان
خمر عنبی خواهم و بستانی کاو را
نارنج غیب سیب زنخ نار دو پستان
اینست علاج دل بیمار طبیبا
سودم ندهد شیرهٔ عناب و سپستان
چون بادهٔ گلگون بودت گو نبود گل
فرخنده بهارست به میخواره زمستان
خستی دلم ای دوست به دستگان نگارین
دستان تو ای بسکه بگویند به دستان
بیرحمی و یک ذره وفا در دل تو نیست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.