0

غزلیات قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  10:10 PM

واجب نبود دل به بتی بیهده بستن

کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن

هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان

میباید از او رشتهٔ پیوند گسستن

چون یار ندارد خبر از یار چه حاصل

نالیدن و خون خوردن و بر خاک نشستن

یاری که وفا بیند و با غیر شود یار

شرطست برو از سر عبرت نگرستن

چون باد خزان آمد و گل رفت به تاراج

ای ابر بهاری چه برآید ز گرستن

هر بنده که بگریخت ز احسان خداوند

آزاد کنش کاو نشود رام به بستن

بر زشت نکویی نتوان بست به زنجیر

از مشک سیاهی نتوان برد به شستن

با یار بگویید که از تیر ملامت

انصاف نباشد دل ما این همه خستن

زین پیش همه کام تو می‌جستم و اکنون

امید ندارم به جز از دام تو جستن

جان دادم و افسوس که جان نیست گیاهی

کاو زنده شود سال دگر باز برستن

قاآنی ازین پس ز خیال تو صبورست

با آنکه محالست صبوری ز تو جستن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها