0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۵۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:17 PM

هر آن دلرا که با یاریست خوئی

ز گلذار حقیقت هست بوئی

ندارد او سر دنیا و عقبی

که دارد پای آمد شد بکوئی

دلی کوشد اسیر زلف یاری

دو عالم را نمی‌گیرد بموئی

بود خاطر پریشان هر که او را

رسید از زلف عنبر بوی بوئی

کسی کوشد ز راه عشق آگاه

نمیخواهد دگر راهی بسوئی

سری کو مست عشقی شد ز خود رست

بود آن می ز دریا یا بسوئی

دل فیض از غم عشقی زند های

مگر روزی به پیوندد بهوئی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها