0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۳۱
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:14 PM

سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی

با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی

با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی

دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی

با همه دست در کمر از گل و خور شکفته‌تر

در دل خسته‌ام به جز خار جفا نمیکنی

گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر

جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی

آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت

سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی

خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد

جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی

فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ

وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها