0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۷
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:51 PM

در جان و دل چو آتش عشقش علم کشید

سلطان صبر رخت به ملک عدم کشید

مهرش چو جای کرد در اوراق خاطرم

بر حرفهای غیر یکایک قلم کشید

دل را که بود طایر قدسی بریخت خون

شوخی نگر که تیغ بصید حرم کشید

شد زنده سر که در قدم دوست خاک شد

جان مرد چون ز درگه جانان قدم کشید

در بزم عشق هرکه به عیش و طرب نشست

بس جرعها ز خون جگر دم بدم کشید

گرچه بسی کشید دلم از شراب عشق

از جام بود خم و سبو بحر کم کشید

ز نهار فیض دست مدار از شراب عشق

تا آنزمان که بحر توانی بدم کشید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها