0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:59 PM

ای سر زلف تو سر رشتهٔ هر سودایی

خاری از سوزن سودای تو در هر پایی

از رخ و زلف تو در دیر و حرم آشوبی

از خط و خال تو در کون و مکان غوغایی

سرو بالای تو پیرایهٔ هر بستانی

تن زیبای تو آرایش هر دیبایی

هیچ نقاش نبسته‌ست چنان تصویری

هیچ بازار ندیده‌ست چنین کالایی

دل ما و شکن جعد عبیرافشانی

سر ما و قدم سرو سهی بالایی

من و شور تو اگر تلخ و اگر شیرینی

من و ذوق تو اگر زهر و اگر حلوایی

آه عشاق جگر خسته به جایی نرسد

که به قد سرو و به‌بر سیم و به دل خارایی

شعلهٔ شمع رخت بر همه کس روشن کرد

کآتش خرمن پروانهٔ بی‌پروائی

به سر زلف تو دستی به جنون خواهم زد

تا بدانند که زنجیر دل شیدایی

تیره شد مهر و مه از جلوهٔ روی تو مگر

حلقه در گوش مهین خواجهٔ روشن رایی

گر به کویت نکند جای، فروغی چه کند

که ندارد به جهان خوش تر از اینجا جایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها