0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۷۱
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:55 PM

تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری

هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری

فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی

آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری

هم باده‌گساران را بشکسته قدح خواهی

هم شاه‌سواران را بگسسته عنان داری

در حلقهٔ مشکینت سر رشتهٔ آزادی

در حلقهٔ مرجانت سرمایهٔ جان داری

از جعد پریشانت جمعی به پریشانی

وز چشم سیه مستت شهری به امان داری

ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها

زنهار سبک می‌رو کاین بار گران داری

کس طاقت دیدارت زین دیده نمی‌آرد

آن به که جمالت را در پرده نهان داری

هیچ از دهن تنگت مفهوم نمی‌گردد

یعنی که در این معنی خلقی به گمان داری

هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبی

بر چهره نقابی کش، کآشوب جهان داری

زان رو لب میگون را آلوده به می کردی

تا خون فروغی را از دیده روان داری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها