0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:38 PM

ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت

وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت

خرسند شکاری که نشینی به کمینش

قربان خدنگی که رها شد ز کمانت

تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد

خود را نگرانی و جهانی نگرانت

مانند تو بر روی زمین نادره‌ای نیست

زان خوانده فلک نادرهٔ دور زمانت

مویی که بدان بستگی رشته جهان‌هاست

در شهر ندیدیم به جز موی میانت

ماییم و سری در سر سودای محبت

آن هم به فدای قدم نامه رسانت

گویند که بالات بلای تن و جان است

بر جان و تنم باد بلای تن و جانت

آن جا که فروغی به سخن لب بگشایی

طوطی ز چه رو دم زند از شرم لبانت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها