0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:38 PM

ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت

آشوب قیامت را دیدیم به دورانت

یک قوم جگرخونند از لعل می‌آلودت

یک جمع پریشانند از زلف پریشانت

هم چارهٔ هر نیشی از خندهٔ نوشینت

هم راحت هر جانی از حقهٔ مرجانت

هم نشهٔ هر جامی از چشم خمارینت

هم شکر هر کامی از پستهٔ خندانت

کیفیت هر مستی از نرگس مخمورت

پیچیدن هر کاری از سنبل پیچانت

فیروزی هر فالی از طلعت فیروزت

تابیدن هر نوری از اختر تابانت

سرمایهٔ هر تیغی از خم شده ابرویت

برگشتن هر بختی از صف‌زده مژگانت

نطق همه گویا شد از غنچهٔ خاموشت

راز همه پیدا شد از عشوهٔ پنهانت

تا طرهٔ طرارت زد دست به طراری

دست همه بر بستی، فریاد ز دستانت

تا تیر ترا خوردم پرنده شدم آری

پرواز توان کردن از ناوک پرانت

سهل است گر از دستت شد چاک گریبانم

ترسم نرسد دستم بر چاک گریبانت

آهی که دل تنگم از سینه کشد امشب

آه ار بکشد فردا در حضرت سلطانت

شد ناصردین کز دل دور فلکش گوید

ای ثابت و سیارم، آمادهٔ قربانت

تا چند فروغی را حیرت‌زده می‌خواهی

ای ماه فروغ افکن مات رخ رخشانت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها