0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:37 PM

هر جا سخنی از آن دهان رفت

کیفیت باده از میان رفت

خوش آن که به دور چشم ساقی

سر مست و خراب از این جهان رفت

بی مغبچگان نمی‌توان زیست

وز دیر مغان نمی‌توان رفت

با جلوهٔ آن مه جهان تاب

آرایش ماه آسمان رفت

بر دست نیامد آستینش

اما سر ما بر آستان رفت

تا ابرویش از کمین برآمد

بس دل که ز دست از آن کمان رفت

من مینو و حور خود نخواهم

تن را چه کنم کنون که جان رفت

از دست تو ای جوان زیبا

هم پیر ز دست و هم جوان رفت

من با تو به هر زمین نشستم

تا دیده به هم زدم زمان رفت

از کوی تو عاقبت فروغی

روزی دو برای امتحان رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها