0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:21 PM

حور تویی، بوستان بهشت برین است

باده به من ده که سلسبیل همین است

حادثه‌ها را ز چشم مست تو بیند

بر سر هر کس که چشم حادثه بین است

کس نستاند به هیچ نافهٔ چین را

تا سر زلف تو سر به سر همه چین است

تا که دو زلف تو بر یسار و یمین است

چشم دو عالم بدان یسار و یمین است

زلف گره‌گیر خود بین که بدانی

کارگشای دل اسیر من این است

از دم تیر بلا کجا بگریزم

کز همه سو ترک غمزه‌ات به کمین است

تا تو سوار سمند برق عنانی

خرمن مه در میان خانه زین است

کی کرمت نگذرد ز بنده عاصی

چون صفت خواجهٔ کریم چنین است

زخم درونم چگونه چاره پذیرد

تا سر و کارم بدان لب نمکین است

راز نهان مرا ز پرده عیان ساخت

شوخ پری پیکری که پرده نشین است

چشم من و دور جام باده رنگین

تا که سپهر دو رنگ بر سر کین است

دورهٔ ساقی مدام باد که خوش گفت

دور خوشی دور شاه ناصر دین است

بستهٔ او هر چه در کنار و میان است

بندهٔ او هر که در زمان و زمین است

تاج و نگین دور از او مباد فروغی

تا که نشان در جهان ز تاج و نگین است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها