تو را عشق تنها پسنديده بود
همان شب که آيينه باريده بود
کبوتر ز خواب قفس ميگريخت
که پرواز را خواب فهميده بود
تو از شهر خورشيد ميآمدي
در اين سايهها تيغ روييده بود
زمينگير خون شهيدان شديم
خداي تو ما را نبخشيده بود
شهادت چرا قسمت ما نشد
مگرسفرهي عشق برچيده بود؟
در اين کوچه ماييم و صد شرحه درد
و رد پرستو که کوچيده بود