غزل شمارهٔ ۵۵۹
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 6:42 PM
من صید غم عشوه نمایی که تو باشی
بیمار به امید دوایی که تو باشی
لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند
غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی
مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش
من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی
ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم
در سایهٔ میمون همایی که تو باشی
از بس که ملایک به تماشای تو جمعند
اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی
خورشید به گرد سر هر ذره بگردد
آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی
عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل
با نعمت دیدار گدایی که تو باشی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.