0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۳۸
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:39 PM

مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو

که محروم از تمام خوبرویانم برای تو

در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل

بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو

شدی بهر فریبم سر گران با عز و خوشحالم

که آگه نیست آن غافل نهاد از شیوه های تو

تبسم گونه ای فرما و عمر جاودانم ده

که باشد لذتی گیرم ز درد بی دوای تو

زمین جوش آشنا در می خوری، دانسته ای گویا

که می سوزم ازین غیرت که هستم آشنای تو

چو فردا جانم آمد سوی تن از سینهٔ تنگم

دهند آواز غم هایش که این جا نیست جای تو

نه با جذب تو کم روزی است، نی در شوق من نقصان

اگر این ها ی دردم باز دارد از قفای تو

علاج شوق عرفی کردی از وصل و برم غیرت

که دردش می کند داروی بیماری فزای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها