غزل شمارهٔ ۱۳۱
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 3:17 PM
مست آمدم به معرکه، آیین کار جیست
دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست
چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد
این عین تازه رویی و این شرمسار چیست
هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است
پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست
غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق
ای اهل روزگار غم روز گار چیست
اندیشه در حریم وصال است منتطر
معشوق چون شناخته است انتظار چیست
تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار
امید پرده پوشی ات از راز دار چیست
نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ
پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست
افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام
من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.