0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۵
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM

رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست

بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست

ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست

ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست

حال ما آن نازنین گر چه بداند نیست، لیک

هر قدر گویند مستغنی و بی پرواست، هست

چو فروزی عالمی را، وه چه کم داری ز حسن

چهره ی زیباست، داری، قامت رعناست، هست

درد او در سینه می ماند، چه غم گر جان برد

آن چه ما را باعث آن آرمیدن هاست، هست

عرفی از بزمت اگر زاری کند بی وجه نیست

ناله ی بی اختیار و گریه ی بی جاست، هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها