غزل شمارهٔ ۲۵۵
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 1:38 PM
آمد به درت امیدواری
کو را به جز از تو نیست یاری
محنتزدهای، نیازمندی
خجلتزدهای، گناهکاری
از گفتهٔ خود سیاهرویی
وز کردهٔ خویش شرمساری
از یار جدا فتاده عمری
وز دوست بمانده روزگاری
بوده به درت چنان عزیزی
دور از تو چنین بمانده خواری
خرسند ز خاک درگه تو
بیچاره به بوی یا غباری
شاید ز در تو باز گردد؟
نومید، چنین امیدواری
زیبد که شود به کام دشمن
از دوستی تو دوستداری؟
بخشای ز لطف بر عراقی
کو ماند کنون و زینهاری
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.