0

غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ماجرای دل
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:48 AM

گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست

مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

ساربان! تند مران، ورنه، چنان می‌گریم

که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود

سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن

سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود

باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم

که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد

این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها