شعر – سفر از وهم | شاعر : حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ جعفر ناصری حفظه الله
سه شنبه 17 فروردین 1395 12:07 AM
شعر – سفر از وهم
|
دل و جان از درون کند فریاد
گویمش راه عشق آسان نیست
گوید این هستی خیالی تو
به حقیقت توان رسید ولی
دم زیار آن کسی تواند زد
خواهی از دامنش به کف آری
بگذر از جسم و دل سپار به یار
چشم او دام و خال او دانه
گفتمش کیست اینکه خال لبش
گفت باید به چشم دل بینی
به ادب در حضور او دائم
امر او در حظیر قدس مطاع
ذکر لاهوتیان بود نامش
مهدی و غوث وقطب و ماءمعین
رطبی از لبش بچین و بگو
|
|
که برو راه عشق بادا باد
هستیم را تو می دهی بر باد
گره از کار هیچ کس نگشاد
سفر از وهم باید ای استاد
که زعرش خیال خود افتاد
دامن غیر باید از کف داد
تا شود لحظه لحظه ات میعاد
دل شوریده صید و حق صیاد
خواب شیرین گرفته از فرهاد
که دلی نیست خالی اش از یاد
ملک عرش تا گیاه و جماد
عرشیان در مقابلش منقاد
خائب من له سواه مراد
شیعه از هجر اوست در فریاد
إنه ناصری و احسن هاد
|