غزل شمارهٔ ۲۰۵
جمعه 13 فروردین 1395 10:38 PM
می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را
بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟
شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست
زنده گردان از عبادت این زمین مرده را
ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان
در گره چون غنچه خواهی بست چند این خرده را؟
زنگ هیهات است از پیکان زداید خون گرم
باده چون آرد به حال خود دل افسرده را؟
از ترشرویان شود ماتم سرا دارالسرور
ره مده رضوان به جنت زاهد دلمرده را
باعث آرامش دل گشت صائب خط یار
توتیای چشم باشد خاک، طوفان برده را
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.