0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۴
جمعه 13 فروردین 1395  10:37 PM

از کمر بیرون نیامد تیشه فرهاد ما

کوه را برداشت از جا ناله و فریاد ما

ما چو مجنون چشم آهو را سخنگو کرده ایم

گنگ ماند هر که گردن پیچد از ارشاد ما

گر چه گوش باغبان را پرده انصاف نیست

داغ ها دارد چو برگ لاله از فریاد ما

لوح امکان تنگ میدان است، ورنه می نمود

جوهر خود را زبان خامه فولاد ما

گر چه ویرانیم، اما دلنشین افتاده ایم

سیل نتواند گذشتن از خراب آباد ما

پشت ما باشد ز سنگ کودکان بر کوه قاف

نیست صحرایی چو مجنون عشق خوش بنیاد ما

از دل ما برنمی آید نفس بی یاد تو

گر ترا هرگز به گرد دل نگردد یاد ما

دست و پای صید می پیچد به هم از دیدنش

از کمند و دام مستغنی بود صیاد ما

یوسفستانی است از زنجیریان هر حلقه اش

زلف او را کی بود پروای شب خوش باد ما؟

هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر

سنگ را صائب فشارد دل اگر فریاد ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها