0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۵
جمعه 13 فروردین 1395  10:36 PM

چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را

لعل جان بخشت مسیحا می کند آیینه را

گر چه از آیینه گویا می شود هر طوطیی

طوطی خط تو گویا می کند آیینه را

ساده لوح آن کس که بهر دیدن رخسار تو

تخته مشقر تماشا می کند آیینه را

تا چه کیفیت دهد، کز آبداری لعل تو

پر می لعلی چو مینا می کند آیینه را

حسن روزافزون او در هر تماشا کردنی

نشأه حیرت دو بالا می کند آیینه را

شوق دامنگیری تمثال آن یوسف لقا

دست گستاخ زلیخا می کند آیینه را

دیدن پیشانی واکرده ات هر صبحگاه

چین جوهر از جبین وا می کند آیینه را

چون برآرد شوکت حسن تو دست از آستین

شق چو ماه عالم آرا می کند آیینه را

می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان

گر چنین حسن تو شیدا می کند آیینه را

مردمان را آب اگر گردد به چشم از آفتاب

پرتو روی تو دریا می کند آیینه را

چون زمین تشنه ای کز ابر گردد تازه رو

از عرق روی تو احیا می کند آیینه را

نفس بدکردار خواهد خانه دل را سیاه

زنگ بر زنگی گوارا می کند آیینه را

کلک صائب چون عصای موسوی در رود نیل

رخنه ها در سینه پیدا می کند آیینه را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها