غزل شمارهٔ ۲۸
جمعه 13 فروردین 1395 9:17 PM
از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
ایمن از سیلی موج است کناری که مراست
چشم پوشیدهام از هر چه درین عالم هست
چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟
کار زنگار کند با دل چون آینهام
گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست
جان غربت زده را زود به پابوس وطن
میرساند نفس برق سواری که مراست
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست
میکنم خوش دل خود را به تمنای وصال
سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست
نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب
که نفس راست کند مشت غباری که مراست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.