0

غزلیات شیخ بهایی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶
پنج شنبه 12 فروردین 1395  5:38 PM

روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز

نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز

شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز

این بود مرا فایده از دیدن تبریز

ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری

وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز

فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان

افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز

از راه وفا، بر سر بالین من آمد

وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز

از دیدهٔ خونبار، نثار قدم او

کردم گهر اشک، من مفلس بی‌چیز

چون رفت دل گمشده‌ام گفت: بهائی!

خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها