0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹
چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:48 PM

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده قدح می در کف

شربت کفر چشیده علم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست

چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش

که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست

اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او

از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست

هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست

که در آن ساعت زنار چهل گردن بست

گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد

خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست

بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم

که به بتخانه نیابیم همی جای نشست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها