0

غزلیات سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴
چهارشنبه 11 فروردین 1395  4:46 PM

در دل آن را که روشنایی نیست

در خراباتش آشنایی نیست

در خرابات خود به هیچ سبیل

موضع مردم مرایی نیست

پسرا خیز و جام باده بیار

که مرا برگ پارسایی نیست

جرعه‌ای می به جان و دل بخرم

پیش کس می بدین روایی نیست

می خور و علم قیل و قال مگوی

وای تو کاین سخن ملایی نیست

چند گویی تو چون و چند چرا

زین معانی ترا رهایی نیست

در مقام وجود و منزل کشف

چونی و چندی و چرایی نیست

تو یکی گرد دل برآری و ببین

در دل تو غم دوتایی نیست

تو خود از خویش کی رسی به خدای

که ترا خود ز خود جدایی نیست

چون به جایی رسی که جز تو شوی

بعد از آن حال جز خدایی نیست

تو مخوانم سنایی ای غافل

کاین سخنها به خودنمایی نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها