0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۸۱
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:42 PM

گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی

روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی

سایه را گو: با رخ من در قفای خود مرو

سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروی

بلبل ار گل را تقاضا می‌کند عیبش مکن

این چنین وجهی کجا حاصل شود بی گفت و گوی؟

دامن افشان خیز و یک ساعت چمان شو در چمن

تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوی

ظاهرا گردیده بودی گوی سیمین غبغت

نیستم آیینه آئین کو کند خدمت به روی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها